همهی ما مهارتی میلیارد دلاری در وجودمان داریم که از آن بی خبریم
سلف کوچینگ و دوره کوچینگ به ما میآموزد همهی ما گنجینهای داریم که از آن بیخبریم، ثروتی نهفته که مختص ماست و نقشهی این ثروت نیز فقط در فکر و ذهن ماست. ایدههایی طلایی که هر کدام، کلید یک صندوقچهی پر از گنج است. پس چرا نمیتوانیم به آنچه آرزو داریم در زمانی که میخواهیم برسیم؟ موانع چیست؟ مقصر کیست؟ برای پاسخ دادن به این سوالها شاید بهتر باشد سری به آینهی اتاقمان بزنیم، جایی که تنها باشیم، جایی که بتوانیم چند دقیقهای با خودمان خلوت کنیم، و سلف کوچینگ انجام دهیم.
بله سلف کوچینگ. نمیدانم تا چه اندازه توانستهام شما را با این مهارت کلیدی آشنا کنم. فکر کنید شما یک جویندهی طلا هستید، جویندهی طلا یک آدم معمولی نیست! شما آدمی نیستید که زندگی روزمره او را قانع کرده باشد، در غیر این صورت به همان یک لقمه نان بخور و نمیر قانع بودید و اصلا اینجا دنبال خواندن این مقاله نبودید!
زمان متحول شدن است
شما دنبال چیز دیگری هستید؟ در پی تحول هستید؟ تحول خود و پیرامون خود؟ شاید تحول تمام دنیا؟ فرض کنید شخص در آینه، همان کوچ شماست و در واقع شما در حال سلف کوچینگ و آنالیز خود هستید! شما میدانید که فرآیند سلف کوچینگ در ذهن شما و روی کاغذ انجام میشود و این مهارت تفکر مکتوب یکی از مهارتهای جدید ثروت آفرینی شماست. مهارتی که در جهان مدرن امروز ارزشی بالا دارد. کوچِ درون آیینه از شما میپرسد از زندگی چه میخواهی؟ و شما شروع به شمردن و مکتوب کردن خواستههای خود میکنید. بدون هیچ محدودیتی… .
چه کمبودهایی در زندگی داری؟
کوچ میپرسد: چه کمبودهایی در زندگی داری؟ در حال حاضر کدام یک از این کمبودها را میتوانی برطرف کنی؟ برای حل این مسئله به چه تمریناتی نیاز داری؟ در چه محیطی باید قرار بگیری تا تاثیر بگیری؟ چه الگوهایی برای رسیدن به خواستههایت داری؟ میگویی: من هیچی ندارم! اصلا الگو و تمرین میخواهم چه کار؟
من همه چیزم را باختهام! من شکست خوردم! من قربانی بیعدالتی زتدگی شدهام! من یک قربانی ام…! سلف کوچ میگوید من کاری با آنچه از دست دادهای ندارم، الان به من بگو چه داری؟ اول نگاهی به خود میاندازی و به سرعت میگویی مسخرهام میکنی؟ میدانی که من چیزی در بساط ندارم! کوچ دوباره میپرسد بگو چه تواناییهایی داری؟ هر چیزی…، هر چیز کوچکی!
ذهنت درگیر شده و قلم روی کاغذ شروع به حرکت میکند، داری فکر میکنی!
باز هم به همین سوال ادامه میدهد و تو باز هم به داشته و نوشتههایت اضافه میکنی، داشتههایی که از آنها بی خبر بودهای! وقتی بیشتر فکر میکنی و درگیر میشوی، نوشتن را ادامه میدهی و آرام آرم میبینی که صفحههای کاغذ در حال پر شدن از مطالب سادهای بوده که میدانستی اما توجه نکرده بودی و آنها را منسجم نکرده بودی. این، آغاز بارش است. کوچ لبخندی میزند و میگوید خب! ادامه بده… و تو نفس عمیقی میکشی و باز هم به آنالیز خودت میپردازی! میپرسی. میاندیشی. مینویسی.
نجات در لحظهی سقوط از پرتگاه
کوچ میپرسد اگر در همین وضعیت باقی بمانی چه اتفاقی میافتد؟ چه کسانی از پیشرفت تو خوشحال میشوند؟ چه کسانی از شکست تو خوشحال میشوند؟ دستهایت را روی آینه میگذاری و حیرت زده به خودت خیره میشوی. اگر در همین وضع باقی بمانم… زانوهایت میلرزد و فریاد میکشی نععععع ناگهان بغضت میگیرد و میزنی زیر گریه، بغضی که شاید سالها گلویت را میفشرد و تو با آن کنار میآمدی. نگاهی به کوچ درون آینه میاندازی و در یک لحظه چهرهی تمام کسانی که دلسوز تو هستند و آنهایی که از باختن تو قهقهه میزنند از مقابل چشمانت عبور میکند. چهرهی معصوم دختر کوچولویت که امیدی جز دستان تو ندارد. و مادری که سالهاست دعا میکند عاقبت به خیر شوی. و دوستی که… دوستی که بهترین اوقاتت را با او گذراندهای ولی از پشت به تو خنجر زده و با دسترنج تو به خوشگذرانی میپردازد. اشکهایت تمام میشود و آهی میکشی…
راهحل را بگو لعنتی!
سلف کوچ درون آیینه نگاه عاقلانهای به تو میاندازد و آخرین سوال را از تو میپرسد: خب بگو راهحل چیست؟ این بار نگاه عمیقی به آیینه میاندازی و سکوت پر معنایی میکنی. هر چه لازم بود بگویی گفتهای و هر چه لازم بود بشنوی شنیدهای… و برگهای را در مقابلت میبینی، گویی کلید تمام معماهایت اینجا روی این برگه کاغذ است.از اینجا به بعد تو دیگر آن توی سابق نیستی و تولد دیگری اتفاق میافتد.اکنون در مقابل آیینه فردی ثروتمند ایستاده با ارادهای فولادین که فاصلهی بین خواستنهایش با شدنهایش بسیار نزدیک شده است. شروع کن، معجزه کن.
بیزینس کوچ راهنمایی به سوی ثروت…
یک پاسخ
[…] را به محصولی ملموس تبدیل کنیم. شاید بد نباشه قبلش یه سلف کوچینگ هم انجام بدید تا بیشتر به خودشناسی […]