تبدیل ایده به پول، اگه تو به فکر رؤیاهات نباشی پس کی قراره باشه؟!
نمیدانم چرا هر بار که این را تجربه میکنم گیج و منگ میشوم. باز هم یک سوال مانند زلزله ۷ ریشتری من را تکان داد! این چه ایده عالی است که میتوان آن را به پول تبدیل کرد؟
تبدیل ایده به پول! چطور ممکنه؟
بحثی شروع شده بود، اطرافم همه دانشجویان در حال گفتوگو بودند. هر کدام نظری داشتند و مرتب سعی میکردند دیگری را متقاعد کنند. من همچنان گیج و مبهوت به همه نگاه میکردم. که یکباره با صدای مهندس از جا پریدم : «خب! چی شد؟ نوشتید؟» نگاهی به صفحه نوتبوکم انداختم اما کاملا سفید بود. انگار هیچ ایدهای نداشتم، ولی مهندس ول کن نبود و یکی یکی از بچهها سوال میکرد. راهی نداشتم جز اینکه فکر کنم و ایدهای گیر بیاورم وگرنه پیش بقیه کم میآوردم. آن هم به عنوان یک مهندس آی تی!
در همین فکرها بودم که ناگهان نگاهش به من افتاد. شما! شما بگو! آقای؟ هول شده بودم. گفتم: من! من استاد! افراسیابی هستم قربان! گفت خب دوستان میخواییم نظر جناب افراسیابی رو هم بشنویم. یه تشویقش کنید. صدای دست و سوت هم زمان رفت هوا و یک مرتبه همه ساکت شدند و منتظر شنیدن جواب من بودند. گفتم: استاد من روی یه اپ (نرمافزار) جدید میخوام کار کنم که … مم … راستش… . من یه ایده بزرگ دارم که میتونه جهان رو متحول کنه.
نمیدونم اصلا این جمله لعنتی از کجای مغزم خارج شد! پرسید خب چرا همچین ایدهای رو تا به حال پیگیری نکردی؟ مهندس حرفش را ادامه داد و گفت همین الان یه قلم و کاغذ بردارید و ۱۰ دلیلی که آخرین ایدهتونو پیگیری نکردید رو بنویسید.
هر کدام از بچهها لیستی تهیه کرده بودند و یکی یکی میخواندند:
- نمیدانم از کجا باید شروع کنم.
- وقت کافی برای پیگیری ندارم.
- پول و سرمایه کافی ندارم.
- تبدیل ایده من به پول کار سختی است.
- نمیدانم چطور یک برنامه کاری بنویسم.
- من سزاوار ثروتمند شدن نیستم.
- من مهارت کافی ندارم که ایدهام را به پول تبدیل کنم.
- نمیتوانم با رقبایی که در بازار دارم رقابت کنم و خود را به سطح آنها برسانم.
- نگران این هستم که دیگران راجع به من چه فکری میکنند.
- از شکست خوردن میترسم.
- الان زمانش نیست وقتی X Y Z اتفاق افتاد من هم این کار رو میکنم.
- به اندازه کافی باهوش نیستم.
- من خیلی پیرم و دیگه برای شروع دیر شده.
- من خیلی جوانم و بقیه مرا جدی نمیگیرند.
- من هرگز از این تلاشها نتیجه نگرفته و نمیگیرم.
- … .
مهندس گفت: به اینها میگویند باورهای محدود کننده. این قبیل باورها جزیی از وجود همه ماست و انکار ناپذیر است. اما چیزی که مهم است اول شناخت این باورها هست و قدم بعدی غلبه بر آنها خواهد بود. منشا این عقیده و عقاید محدودکننده چیست؟
حالا برخلاف باورهای محدود کننده خود جملهای تاییدآمیز بنویسید.
مثل این:
- من همیشه به موقع شروع میکنم.
- سن من، دارایی من است و نشان دهنده تجربه زیاد و بالای من است.
- زمان زیادی برای ایجاد ارتباط داشتهام که در رشد ایده به من کمک میکند.
- من از سن و تجربیاتم برای ر سیدن به موفقیت در ایدههایم استفاده میکنم.
دلیلهای پس زننده زیادی وجود دارد. دلیل اصلی و مهمی که ما از آن پیروی میکنیم و تلاش میکنیم ایده خود را به محصولی ملموس تبدیل کنیم. شاید بد نباشه قبلش یه سلف کوچینگ هم انجام بدید تا بیشتر به خودشناسی برسید.
اعتقادات خود محدود کننده که رایجترین آنها عبارتند از:
- نبود اعتماد به نفس
- نداشتن شناخت از تواناییها
- ترس از شکست
تا زمانی که باورهای محدودکننده خود را پیدا نکنید و برای تغییر آنها تلاش نداشته باشید، مطمئنم نمیتوانید ایده خود را به پول تبدیل کنید. با توجه به تحولات در علوم عصبشناسی و مطالعات روی مغز در ۱۰ سال گذشته، باورهای محدود کننده در ناخودآگاه ما به صورت ویژگیهای شخصیتی درمیآید و کنترل شخص را در دست میگیرد. ناخودآگاه ما ۹۶درصد از رفتارهایمان را کنترل میکنند. بنابراین اولین قدم و گام برای غلبه بر اعتقادات محدود کننده ناخودآگاه هر شخص خواهد بود. کارهایی را انجام دهید که به رشد ذهن و ایده شما کمک فراوانی داشته باشد.
هر روز صبح یک لیست از کارهایی که باید انجام دهید که شما را به هدفتان نزدیک میکند. از حرفی که زده بودم پشیمان شدم و در حال خودخوری بودم که مهندس مظاهری متوجه تردیدم شد و صحبتهایش را اینگونه ادامه داد: ببینید دوستان عزیز، همه ما یک ایده چند میلیارد تومانی داریم. آدمهای انگشت شماری هستند که ماموریتشان خلق محصولات بزرگه. منتها باید بدونید از کجا میتوان شروع کرد، برای شروع باید روی پیادهسازی ایده خود متمرکز شوید.
پیادهسازی ۴ مرحله دارد که به ترتیب مراحل را برای شما خواهم گفت
قدم اول: این است که ایده خود را تست کنید بررسی کنید آیا کسی آن را یا شبیه آن را انجام داده است
و بعد روی بازار هدف تست کنید، شاید چیزی که برای شما جدید است ، قبلا توسط کسی انجام شده باشد یا شاید چیزی که برای شما جذاب است مشتری نداشته باشد، مهم است که ایده شما ارزشی برای مشتری خلق کند و مشتری آن را بخواهد. مسالهای که خیلی اهمیت دارد این است مطمئن باشید این ایده برای گروهی ارزشمند است و برای آن پول پرداخت میکنند. نفس آرامی کشیدم. همه نگاه معنی داری به من کردند. نگاهی همراه با تایید و تحسین. حس کردم قدم اول را درست برداشته بودم. مهندس ادامه داد:
در مرحله ی دوم پیادهسازی ایده شما نیاز دارید، اول سعی کنید خودتان یا با کمترین نیرو کار کنید و بعد تیم را گسترش دهید.
برای ساختن تیم به افرادی با تخصصهای مختلف احتیاج دارید.
این تخصصها شامل موارد مختلفی مثلا توسعه دهندهها، طراحان و بازاریابها و… هستند. این افراد نیز باید قابل اعتماد باشند. اگر افراد قابل اعتمادی را نمیشناسید از کسانی که برای کارتان استفاده میکنید از آنها یک توافقنامه عدم افشا در قرارداد کاریشان بگیرید. پیادهسازی در مرحله سوم این است که خودتان شروع کنید. فرقی نمیکنه که شما سرمایه زیادی داشته باشید یا نداشته باشید. شما باید مشتری خود را پیدا کنید. تئوری مردم همیشه این است؛ اول ببینم بعد خرید میکنم.
البته اگر برنامه شما از مدل «بفروش و بساز» که در دوره هوش مالی یاد گرفتید پیروی کند بسیار جلوتر خواهید بود. چهارمین مرحله پیادهسازی چه باید باشد، خب از ایده خود محافظت کردید، ایده خود را راهاندازی کردید، مشتری هم پیدا کردید، حالا باید چه کار کنید؟ نکته منطقی این است حالا وقت آن رسیده که باید ایده خود را به پول تبدیل کنید.
«شما هیچ وقت نمیتوانید دنیا را متحول کنید مگر اینکه دنیا بتواند از محصول شما سود و بهره ببرد.»
- چه جمله سنگینی گفت تا شب موضوعی دارم که به آن فکر کنم…! «شما هیچ وقت نمیتوانید دنیا را متحول کنید مگر اینکه دنیا بتواند از محصول شما سود و بهره ببرد.» در مراحل بعدی شما نیاز به جهانیسازی نرمافزار، خدمت، محصول و تولید خود دارید، اما این جواب سوال شما نیست. سوال شما این است، از کجا شروع کنم؟ دوباره با به اجرا درآوردن ایده شروع میشود. هر موقع کم آوردین یا خسته شدید یاد جمله معروف استیو جابز بیفتید که میگفت: «اونهایی که به قدر کافی دیوانه هستند که بخواهند دنیا را عوض کنند همونهاییی هستند که ایده را به پول تبدیل میکنند.»
بعد مهندس با لحن منحصر به خودش گفت: درسته! کسی که محصولی باورنکردنی میسازه، پول زیادی به چنگ میاره. دوست دارید بدانید از کجا شروع کردهاند؟ همه گفتن: بله . ادامه داد: پس بساز اون لعنتی رو! فقط شروع کن، شروع کن. مهندس ادامه داد.
امروزه با توجه به رقابتی بودن بازار، ما دو انتخاب داریم
- ایده خود را به پول تبدیل کنید.
- بخشی از ایدههای دیگری را بهبود داده و تبدیل به واقعیت کنید.
اگر هیچ یک از این برنامهها را ندارید، باید دوباره اهداف خود را ارزیابی کنید. هر کسی در طول شبانه روز باید نوآوریهای خود را پرورش بدهد. کارآفرینی دیگر فقط یک اصطلاح تجاری نیست بلکه یک روش زندگی است. برای اینکه یک کارآفرین باشید نیازی نیست سرمایه داشته باشید. تا به حال به این فکر کردهاید که فقط آدمهای بیمسئولیت وارد این فعالیت نمیشوند. البته این فقط مختص شما نیست و اطرافیان شما را هم در برمیگیرد. شما در این دو روز فرصت دارید به این فکر کنید که چطور میتوانید نگرش کارآفرینی و تبدیل ایده به ثروت که در ثروت آفرینان فراگرفتهاید را با اشتیاق بیشتری عملی و اجرایی کنید.
جلسه بعد ۱۲ روش برای تبدیل ایده به حقیت و پول را برای شما عنوان خواهم کرد. جلسه تمام شد و همه شروع به پرسیدن سوالهای شخصی از ایشان کردند. من نوتبوکم که هنوز سفید بود را برداشتم. سوئیچ به دست به سمت پارکینگ رفتم. آخرین جمله مهندس مرتب در گوشم زنگ میزد.